یک بار در یک بار خود را Ù…ÛŒ Ú©Ùشم
Ù…ÛŒ Ú©Ùشم میان سر Ùˆ صدایان گیتار Ùˆ استکان Ùˆ
بعد بر می خیزم و از در بیرون می روم
یک بار اگر شود در یک بار بالا می آورم
همه ی آن هلو های خورده را
دست می مالم بر پشم آتشینم
شره می زنم بر تنبور مو هایم و
بعد بر می خیزم و از در بیرون
تکلی٠شب بیماریم را نانوشته بر کجا هجوم آورم؟
پیش کدام دبیر بی سیرت خود را ول کنم؟
یکبار میان آریزونا بود آرزویی که لیزم می کرد بر تنبور موهایم و
و از در بیرون
شب باشد از آریزونا پر در آریزونای رÙتنم نباشد
زده باشم از بار بیرون از درش
شب پنجره نباشد نور نتابد بر درش
نئوپان ها همه Ùرو ریزد بعد از من
سنگÙرش میان پایم آس شود
از پای چه بیرون
سنگÙرش های شب آریزونا آرزوی نا Ú©Ù‡ ناپدید شده باشم
که آنوقت مناز در بیرون می روم
صورتم را بر دستانم گذاشته خاکش کنم که نشود آبش کنم که نشود
کنم که نشود شب از من بیرون همه ی آن هلو ها که خورده ام
عرق بریزم از عرقی که نباشد از آن آریزونا مست لایعقل
Ú©Ù‡ نباشم رها گشته از اینهمه نئوپان بی روزن از آریزونا Ù¾Ùر
سنگÙرش های شب قدم بر من گذارد راØت Ú©Ù‡ بدست نیامده بودم آریزونا
زویایی میان آریزونا... رویای یک زویای شب سنگÙرش میان آریزونا
شب بیماری نا نوششته ام از این همه درد ناگیتاریستی امکه به دست نیامده راØت باشد
نطÙÙ‡ ام را این طر٠آبهااگر یابم Ú©Ù‡ یاÙته ام پس بار یک بار هم به کار نیاید
گیتاریست نباشد که دردم از آریزونا بالا رود
چاقویی برای من نباشد چاقویی در دستم که زویای آریزو دستش بر دستم
بکشد مرا در آریزونا
اینجا چاقو به کار نیاید
سرم بر سنگÙرش Ú©ÙˆÙته نشود
نبوسدم زویا نمالدم رویای شب بی انتهای این آخری
تاریک٠شب باشم و از در بی انتهایی بگذرم
خجل شوم بگذرم باشم بگذرم بر سنگÙرش از دری تو Ú©Ù‡ چوبین باشد
دستش در دستم
زویایی که من مست باشم غیر از او
بالا باشیم هر دو از هم به دری دیگر Ùرو Ú©Ù‡ سکوت باشد تام Ùˆ تمام
شکر خنده ای بر رویم از خنده آریزونای آن بار در آریزونایش گریزان
کنار من بر تخت نباشیمش هر دو بر من
Ùرو رود جان های تمام یک زویای برانگیخته از بی ارتباط مالان بودن شخری بر من
شخری بر شقه واماندگیکه این اه اه اه واژه نباشد برای من من منبه چه کار آمده بودم اصلا
ØÙسن بماند در آریزونا Øس بماند Ú©Ù‡ قائله بÙروشم
پولم نباشد اینها نباشد این ها همه از در Ùرو رÙته ام
که بگویم که چوبین باشد از آن تومن
نامی میان کسان سانی از ارتش آریزونا
زونایی بر زانو
نوÙÙ‡ ای از در بی کسی Ùرو
Ùرو مایگان این آریزونای بی روزن
زن زن زن تو باش Ùقط تو باش در آریزونا Ú©Ù‡ تو مانده ای از همه آن بیرون
دستش، دستت در دستم سرت بر سرش بگذار که نباشد هیچ به چه کار آمده ام اینجا
مگر به دست نیامده راØت بودم
که دم نزنم از سر بی رسوایی ام
زویای آریزویا Øقم را بر ک٠دست خورد
خوردند به چه کار آمده ام دیگر
شقه کن، دست بمال، قورت بده، قوت برگیر
هَرگیر از من که برویم هر دو از پَر٠هم
برخیز، سر بر سرش، نه! بنشین، نه آنطرÙت ØŒ نه جلو، دستت را نه! لیس بزن Ú©Ù‡ لیسک جهان شده ای
با تو نبودم
بیا سرت Ø®Ùت٠مرا پای تو را ساق پایت ساقیزونا
آه بر این سرش این کوه ها کوهیزونا
دستت سرم لایش بگیر بربند بابیزونا
آه بر پایت پاریزونا
نطÙÙ‡ ام خدشه ای لیس لیس لیس لاسیزونا
قرچ قرچ سÙتم Ú©Ù† سÙتم Ú©Ù†
نعره نه ناله نه بنشین نه نعره نعره نعرهنعاریزونا
سنگÙرش میکÙشمت میکÙشم میان یک بار قبل از تو
نطÙÙ‡ ام ساق ساق ساک میکÙشمت از تو بیرون میکنم
آه! آخ آی زونا زویا زویای آریزو
زویای آریزو