او ندارد يار، بی‌ يار...
او ندارد يار، بی يار چگونه دَوَدا... چگونه دَوَدا...
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را Ú†Ù‡ خوشی باشد بی صØبت جانانه...
شرجی شطرنج و غار(؟)
شرجی شطرنج و سراب(؟)
شرجی قاشق و شراب(؟)
دیگر پیرهن Ú¯Ùلی‌ات را در آر
در آر به مرو به میا انقدر دیگر
اÙلاک Ú©Ù‡ جز غم Ù†Ùزایند دگر...
از خانه برون جَستم
مستی‌م به پیش آمد
در هر نظرش Ù…Ùضمَر
صد گلشن و کاشانه
Ú¯Ùتم ز کجایی تو
تسخر زد Ùˆ Ú¯Ùت ای جان
نیمی‌م ز تÙرکستان
نیمی‌م ز ÙÙرغانه
نیمی‌م ز آب Ùˆ Ú¯ÙÙ„
نیمی‌م ز جان و دل
نیمی‌م لب دریا
نیمی‌ همه دÙردانه...