نه Ù…Øدبی Ú©Ù‡ Øیوانم از وجود بر تو شاخ شود
نه مقعر چنان که از تو بگریزم
تنها راستی ٬استوار و رستاخیزنده
Ú©Ù‡ هرچه جز این را چرند Ú¯Ùته ام بنده
لزج از انزجار است زمانه ی جاری
عثمان خاÙÛŒ هم گینار Ùندر خرید
Ùˆ آن طر٠رود خانه هم سودای تصاØب Ùسیل دارند
خسته ام ٠بی رمق ...
ای لاله ÛŒ صØرایی
نشگÙته چرایی؟
از همه جهان راØت ترم
همین را بگویم که من سیم باندم
من زیر پا Ùتاده ام بی آنکه جان دم
من هیچ نیستم جز وسیله ای که سر از سر دوازه ی خلق
به آن سر بام ماندم ٬که من سیم باندم
تنها نمانده ام انگار هیچ گاه
Ú©Ù‡ اگر Ù„ÙÙت دادم رایت بود
همواره در کنار من
آن دم که در کنارم بودی
عشق می دراندم
جان می سایاندم
جان می دادم آن دم
همه خانمان می دادم آن دم
همه خانمان می داندم
دمی که با تو بال پراندم
همه خانمان می یان
دمی پر رید هوای Ùضای میان٠ماندم
همه خانمان Ù…ÛŒ ... دمی Ú©Ù‡ با تو Ùشاندم
ای عشق چه سان ٠ماندم
چه سان٠ماندم
همه خانه ماندم
همه خانه ماندم
چگونه زباندم
چگونه زباندم
چگونه زباندم پیچ عقبا
وآی که من سیم بیچاره ی باندم