دیگر عشق هم نمی داند
من از Ùروغ روی تو برخاستم
نه از صلابت نگارگران
من از طلا گونه ی نامت
نه از غلظتی که بر جان عزیزان ریختی
من از جان تو برخاستم
نه از اÙسار بیگانه ÛŒ خدایان
من از چشم تو برخاستم
نه از بهین نامه ای که بر نام جهل گشادی
نه از دلشنگی مداوم مرگ بی قرار
دیگر عشق هم نمی داند
من از Ùروغ روی تو برخاستم
که دیگر میل بازتابش نیست
دیگر بر گنجینه ی دانایان لگام پرسری نمایان است
دیگر مرگ Ø®Ùته است
دیگر مرگ Ø®Ùته هم نمی داند
که من از شور تو برخاستم
از انعکاس Øضور تو